
دلنوشته ی مریم حیدرزاده “ناخدا کجایی ؟”ناخدا کجایی ؟
گفته بودم که من از دریا بی تو می ترسم
گفته بودم فانوس دریایی به کارم نمی آید
اگر تو نباشی
ناخدا … ناخدا … ناخدا
کشتی من بی تو به گل نشست
و تو نیامدی حتی به تماشا
تو نیامدی و ندانستی
که ناخدا فراوان است
اما در باور دل معصوم و بیگناه من
تو تنها ناخدا و تنها معجزه ای بودی
که هم جزیره بود … هم عشق
هم فانوس دریایی