
دلنوشته ی تريستان تزارا “چه بر سر من آمده”
چه بر سر من آمده ديگر از دوريت نمی ترسم
از اينکه نيستی و از ترس نبودنت نمی هراسم و نمی ميرم
چه بر سرم آمده که به وقت خدا حافظی
اينچنين بی باک از تو روی بر ميگردانم
و از ترس دلتنگی و دوری بارها و بارها سر بر نمی گردانم
راستی تو بگو چه بر سر من آمده