
داستان کوتاه رقص صوفی بر سفره خالی از مثنوی معنوی
يك صوفی, سفرهای ديد كه خالی است و از درخت آويزان است.
صوفی شروع به رقص كرد و از عشق نان و غذای سفره شادی می كرد
جامه خود را ميدريد و شعر می خواند: «نانِ بی نان, سفره درد گرسنگي و قحطي را درمان ميكند».
شور و شادي او زياد شد. صوفيان ديگر هم با او به رقص درآمدند هوهو میزدند .
از شدت شور و شادی چند نفر مست و بيهوش افتادند.
مردي پرسيد:اين چه كار است كه شما ميكنيد؟
رقص و شادي براي سفره بينان و غذا چه معني دارد؟
صوفي گفت: مرد حق در فكر «هستي» نيست.
عاشقانِ حق با بود و نبود كاري ندارند. آنان بي سرمايه, سود ميبرند.
آنها , «عشق به نان» را دوست دارند نه نان را.
آنها مرداني هستند كه بيبال دور جهان پرواز ميكنند.
عاشقان در عدم ساكناند. و مانند عدم يك رنگ هستند و جانِ واحد دارند.
رقص صوفی بر سفره خالی – مثنوی معنوی